با صدای بی صدا
مثل یه کوه بلند
مثل یه خواب کوتاه
یه مرد بود ،یه مرد
با دستای فقیر
با چشمای محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود ، یه مرد
شب با تابوت سیاه
نشست توی چشماش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک
سایَشَم نمیموند
هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته
تنهای تنها
با لبهای تشنه
به عکس یه چشمه
نرسیید تا ببینه
قطره ، قطره ، قطره ی آب ، قطره ی آب
در شب بی تپش
این طرف ، اون طرف
میافتاد تا بِشنفه
صدا ، صدا ، صدای پا ، صدای پا
فرهاد
__________________
شما چطور میتوانید بگویید که عاشق یک نفر هستید در صورتی که هزاران نفر در دنیا وجود دارند که شما به آنها بیشتر عشق میورزیدید اگر آنها را ملاقات میکردید؟اما هرگز نکردید !
ما باید بپذیریم که عشق, تنها, نتیجه ی یک رویارویی ست. چارلز بوکفسکی
|