|
ثبت نام | بارگذاری تصاویر | بازیهای اکیپی | فروشگاه اکیپ | جستجو | ارسالهاي امروز | نشانه گذاري انجمن ها به عنوان خوانده شده |
![]() |
|
ابزارهای موضوع | جستجو در موضوع | نحوه نمایش |
![]() |
|
عضو افتخاری اکیپ
![]() |
وقتی می آید لبخند می زند و می گوید دلم برایت تنگ شده بود
یک روزی که امروز ربطی به آن ندارد شنیدن همچین حرفی از زبانش آرزویم بود حالا ولی انگار ویار گرفته ام! ویار رویاهای دخترانه! لبخند می زنم و فاصله میگیرم کنارم می نشیند و من دلم را به مرخصی استعلاجی می فرستم حلا که وقت عق زدن نیست از این همه تظاهر!!! روی سرم دو آدمک ظاهر می شود! آدمک خوشبین می گوید نگاه کن...چه جوری می توانی بگویی این چشم ها ریا و دروغ دارند؟ آدمک واقع بین یا شاید هم بدبین میگوید:بیشین بینیم باو!خوب است خودت هم بودی و دیدی چه شد... محوشان می کنم و سعی می کنم شبیه قبل ترها با ذوق و شوق رفتار کنم ولی در نهایت سعی می کنم بیشتر فاصله بگیرم! نمی شود! انگاری همه محبتش را عدل باید همین امروز نشانم بدهد! فکر می کنم باید سر این دل را یک جوری گرم کنم ماسک صورت برای خودم درست می کنم و به این بهانه که می خواهم استراحت کنم در اتاقم را به رویش می بندم. چند نفس عمیق دراز می کشم تا آرامش پیدا کنم هیچ نمی دانم در آن گرمای طاقت فرسا و حس ِ خارش صورت که به خاطر ماسک ِ زیبایی کذایی بود چگونه خوابم برد. خواب پریشان حرف های پریشان بیدار که می شوم میبینم ملافه و بالش سفید شده اند گیج تر نگاه می کنم یادم می آید روی صورتم زمانی ماسک بود بیخیال گند ِ زده شده می شوم و می روم تا آماده شوم خاله ام زنگ زده بود و دعوتمان کرده بود گفته است داشتم مرغ و بادمجان درست می کردم یادت افتادم!شام تشریف بیاورید. با خودم می گویم واقعا کسی هست که نداند من از بادمجان بدم می اید؟! پاسخ واضح است تا اینجای کار خاله ام! همه جمعند آنجا...حرف های تکرار..نگاه های تکراری...و من ساکت تر از همیشه به زندگی نیمه ویرانم فکر می کنم و لبخند می زنم دلم از این همه تکرار شور می زند دلم برای آینده ی خودم هم شور می زند بی هدف بودم بی هدف تر شدم آخر مگر می شود بفهمی تکیه گاهت یک دیوار کج بوده است دلت شور نزند؟! کاش کسی به دادم برسد! کاش یکی دلم را با خودش ببرد شاید این زمزمه که می گوید" از هر دست که بدهی از همان دست پس می گیری" هم دست از سر وجدانم بردارد!
__________________
ماده گرگ دل اگر از سگ چوپان ببرد شب یه شب قوچی از این دهکده کم خواهد شد... ویرایش توسط adamak : 3 هفته پیش در ساعت 12:28 AM |
![]() |
![]() |
افرادی که با این نوشته حال فرمودند:
|
![]() |
|
عضو افتخاری اکیپ
![]() |
![]() هیچ می دونی تا حالا فقط دو بار بغلم کردی؟! یه بارش وقتی بود که عارفو دیدم بعد تصادفش بغلم کردی گفتی اصلا نگران نباشیا..من نمی زارم اتفاقی بیفته...اصلا نمی دونم به خاطر گریه من بغلم کردی یا به خاطر اینکه بقیه گریتو نبینن من بعد اون مطمئن بودم هیچ ِ هیچ اتفاقی نمیوفته یه بارش چند وقت پیشا بود گفتی نمی گم قبول کن ولی بهم نه هم نگو! ولی هرچی هم که بگی من پیشتم بابا درسته که نخواستم پیشم باشی!ولی من مطمئنِ مطمئنم هر وقت بخوام هستی یعنی اگر الانم ببینی دارم گریه می کنم اگر بودی بازم بغلم می کردی؟:) اصلا دوست ندارم که همش دلم برات تنگ بشه اصلا دوست ندارم به این فکر کنم که ممکنه یه وقت نباشی
__________________
ماده گرگ دل اگر از سگ چوپان ببرد شب یه شب قوچی از این دهکده کم خواهد شد... |
![]() |
![]() |
افرادی که با این نوشته حال فرمودند:
|
افرادی که با این نوشته حال فرمودند:
|
عضو رسمی اکیپ
![]()
تاریخ عضویت: May 2013
محل سکونت: ی جای خوب
نوشته ها: 142
ثروت: 1,483 تومان
تشکرها: 149
تشکر شده: 450
استاتوس:
اوضاع احوال:
![]()
علایق:
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
خدایا.
تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟ تو کی غایب بوده ای که حضورت نشانه بخواهد؟ تو کی پنهان بوده ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟ کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند. کور باد نگاهی که دیده بانی نگاه تو را درنیابد. بسته باد پنجره ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود. و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد. خدای من! مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند از شک وشرک رهایی ام بخش. خدای من! چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی! چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی! ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده
__________________
یه وقتایی،یه جایی هست که دیگه
کم می یاری...ازاومدنا،رفتنا،شکست� �ا ! جایی که فقط میخوای یکی باشه،یکی بمونه ونره. |
![]() |
![]() |
افرادی که با این نوشته حال فرمودند:
|
افرادی که با این نوشته حال فرمودند:
|